قَالَ نَوْفٌ الْبِکَالِیُّ: رَأَیْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ مُوَلِّیاً مُبَادِراً. فَقُلْتُ:
أَیْنَ تُرِیدُ یَا مَوْلَایَ؟
فَقَالَ: دَعْنِی یَا نَوْفُ إِنَّ آمَالِی تُقَدِّمُنِی فِی الْمَحْبُوبِ.
فَقُلْتُ: یَا مَوْلَایَ وَ مَا آمَالُکَ؟…
نَوف بِکالى میگوید: امیر مؤمنان(ع) را دیدم در حالیکه رویگردان و شتابان بود، پس به حضرت عرض کردم: به کجا مىروى، مولاى من؟
حضرت فرمود: اى نوف! رهایم کن که آرزوهایم مرا به سوى محبوب کشانده است.
گفتم: مولاى من! آرزوهایت چیست؟
انسان بالقوه خلیفة الله است. یک مقامی را داراست که فرمود فقط یک عاشق و دیوانه آن را قبول میکند. یک موجودی این را قبول میکند که ” انه کان ظلوما جهولا ” باشد
عالم، عالم عشق است. عالم، عالم محبت است. چرا خود را از محبت و عشق الهی محروم کنیم؟
هیچکس نباید بگوید که من گناه کردهام و نمیشود که به مقامات اهل بیت علیهمالسلام برسم!
خوفی که در آن غم عشق متولد میشود زیباست. در مراحل بالا به خشیت معنا میشود.
هر خیری که شما انجام میدهید یک قدم به شهادت نزدیک میشوید.
همین که شما خدا را یاد کردی، خداوند بیجواب نمیگذارد. او خودش لذت و محبت را به بندهاش یاد داده است. ابتدا او سراغ ما آمده و صدا زده است.