اَلسَّلامُ عَلَیک یا اَبا عَبْدِ اللهِ
وَعَلَی الاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنآئِک،
عَلَیک مِنّی سلامالله اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِی اللَّیلُ وَالنَّهارُ،
وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکمْ،
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَین
وَعَلی عَلِی بْنِ الْحُسَینِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَینِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَینِ
این حسین کیست که عالم همه دیوانهی اوست
این چه شمعی است که جانها همه پروانهی اوست
بهراستی عاشق واقعی کسی است که فقط معشوق را ببیند. امامحسینA هم عاشق بود که چنین زیباییهایی را خلق کرد که به حرمت او، خداوند تمام خلایق را خواهد بخشید. همچون زلیخا که به هر کس که نامی از یوسف میبُرد، جامجام طلا میبخشید؛ ما نیز که عاشق او هستیم به هر قضیهای که منتسب به اوست آرام و قرار را از کف میدهیم. بهراستی چه کسی چنین مولایی دارد که وقتی به او میگویند: نرو کشته میشوی، میگوید: خداوند میخواهد مرا کشته ببیند و وقتی به او میگویند: لااقل خانوادهات را به همراه نبر، میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ قَدْ شاءَ أَنْ يَراهُنَ سَبايا»؛[1] یعنی فقط و فقط میخواهد خواست و میل معشوقش را اجرا کند.
اگر بخواهیم از «ظهور عشق» امامحسین(ع) سخن بگوییم، باید درختان قلم شوند و دریاها مرکب گردند و جن و انس کاتب شوند و در نهایت به عجز خویش از پیبردن به کنه وصف عشق او اعتراف نمایند.
وقتی حرف از عشق میشود فقط باید از یک نفر سخن گفت، همانکه توانست حقیقت عشق را بروز و ظهور دهد و برای تشنگان حقیقیِ عشق، آن را قابلدرک و لمس نماید؛ همان شخصی که از مظهر تمامنمای آیینه بودن پروردگار هم بالاتر رفت و خود را ملقب به «ثارَ الله» نمود. هرچند خودِ سخن هم از اینکه بخواهد در وصف اباعبدالله(ع) بیاید شرمسار و عاجز است و گفتههای پیشین دربارهی ایشان«چو شبنمی است که در بحر میکشد رقمی»[2] لکن ما هم جهت عرض ارادت به آقا و مولایمان اباعبدالله الحسین(ع) مطالبی را عرض میکنیم و خود را به این دریای عمیق متّصل میسازیم.
یکعمر میتوان سخن از زلف یار گفت
دربند آن مباش که مضمون نمانده است[3]
باید سلام داد زیرا سلام ابتداییترین و بالاترین درجه از عشقبازی است؛ همچون ابتدای زیارت ناحیه مقدسه که با سلامهای عاشقانه امامزمان(ع) خطاب به جدّ غریبش شروع میشود:
سلام عشق
سلام بر معشوق خدا…
سلام بر لبهای خشکیده…
سلام بر دندانهای چوب خورده…
سلام بر محاسن به خون خضاب شده…
سلام بر گلوی بریده…
سلام بر بدنهای چاکچاک…
سلام بر خونهای جاری در رگهای انسانهای آزاده …
سلام بر خورشیدهای بر نیزه …
سلام بر ستارههای سوخته بر اندام دشت …
سلام بر بانوان اسیر شده …
سلام بر امام عشق …
سلام بر عشق …
خط عشق
حرکت امامحسین(ع) خط مستقیم عشق است؛ این خط، خون سرخی است که در توبهی آدم جوشیده و در مظلومیت هابیل و خوندلهای نوح و شهادت یحیای ذبیح، فوران کرده است. با هجرت ابراهیم(ع) درآمیخته و تا قربانی اسماعیل پیش رفته است. این خط، خون سرخی است که مصائب مسیح را میداند و در امتحانات ایوب استوار میماند؛ با رنجهای موسی دویده و به میراث ناب محمدی رسیده است.
این خطِ سرخ عشق است که از آدم تا خاتم کشیده شده است و از علی(ع) تا آخرین حجت خدا بر روی زمین ادامه خواهد داشت. این خطِ سرخِ عشق، سرنوشت زمین است که نسل به نسل و سینهبهسینه در هرکه رنگ حسینی داشته باشد خواهد جوشید و علیه هرکس که رنگ و بوی یزیدی داشته باشد خواهد خروشید. این خط سرخِ عشق تا ابدیت بر پیشانی هر انسان آزادهای کشیده شده است.
زمین عشق
کربلا خاک نیست، قسمتی از آسمان است با هفتاد و دو ستاره و ماه.
کربلا حرف نیست، جملهای رمزآلود است با صدها کلمه که هرکدام اسم اعظمی الهیاند؛ چونان حسین و عباس و علی اکبر و زینب و… هرکس که به این کلمه متّصل شود، چه حرّ باشد چه زهیر، چه عابس باشد چه بُریر، به حقیقت اسم اعظم پروردگار متّصل شده است.
کربلا کتاب نیست، تجلّی حقیقت قرآن است که آخرین شهدای آن علیاصغر و عبداللهC مثل سورههای آخر قرآن، ظاهری کوچک و باطنی بزرگ و عمیق دارند.
کربلا شاهد است که حسین آب نخورد با اینکه مادرش کوثر و پدرش ساقی کوثر و خودش ثمرهی مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ[4] بود؛ زیرا حسین تشنهی آب نبود، بلکه تشنهی هدایت و دستگیری جاماندگان قافلهی عشق بود.
کربلا شاهد است که چه گلهایی از باغ محمدی در عطش سوختند، تا عطش سوختن از دل غفلتزدگان برآید.
کربلا شاهد به خاک افتادن افلاکیانی بود که آسمانیان بر آنان رشک برده و انگشت حیرت به دهان گرفته بودند؛ امّا این به خاک افتادن برای به عرش بردن خاکیان بود. کربلا شاهد افتادن دستهای حیدریِ تشنهترین ساقی عالَم بود، زیرا قرار است دستگیری زمینخوردگان پس از این، با همین دستهای قلمشده صورت بگیرد.
در بزم عشق محرم ساقی نمیشود
از هست و نیست تا نکشد می پرست، دست
کربلا زمین عشق و عاشورا زمانی برای عاشقی است. همهی زمینها کربلا و همهی زمانها عاشوراست. ای دوست! کربلا و عاشورای زمان خود را بشناس. به گفتهی شهید گلستانی «وقتی حسین(ع) در صحنه است، اگر در صحنه نیستی هرجا میخواهی باش، چه ایستاده به نماز، چه بر سر سفرهی شراب.» همچو زینب صحنه را بشناس و عاشقانه دلت را به معشوق گره بزن و دیگر از هیچ چیز نهراس.
کربلا دلبرانه لیاقت حسین و عباس(ع) را پیدا کرد و تا ابد آنها را در آغوش خود جای داد. نینوا اگر چه “کرب و بلا” بود، امّا بعد از حسین پارهای از بهشت شد. کربلا با حسین محلی برای ظهور عشق به اندازهی ابدیت شد.
شب عشق
وقتی امامحسین(ع) در شب عاشورا یاران خود را فراخواند[5] و فرمود: «من یارانی بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهلبیتی فرمانبردارتر و به صلهرحم پای بندتر از اهل بیتم نمیشناسم.» و نیز فرمودند: «اینها فردا با من کار دارند و با من خواهند جنگید، من بیعت خودم را از شما برداشتم تا از سیاهی شب برای پیمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده کنید.»[6] اینجا اوّلین کسی که از جمعیت بلند شد، وفاداترین سردار تاریخ، ابوالفضلالعباس(ع) بود، عاشقانه عرضه داشت: «ما برای چه دست از تو برداریم؟ برای اینکه پس از تو زنده بمانیم؟ خدا نکند هرگز چنین روزی را ببینیم.» آنگاه همهی بنیهاشم وفاداری خود را به آقای خود ثابت کردند.[7] پس از بنیهاشم، مسلمبنعوسجه نیز برخواست و گفت: «به خدا قسم اگر بدانم که کشته و بعد زنده می شوم و سپس مرا می سوزانند و دیگر بار زنده میشوم و سپس در زیر سُمّ ستوران بدنم درهم کوبیده میشود و تا هفتاد بار این کار را در حق من روا بدارند، هرگز از شما جدا نمیشوم.» پس از او نوبت زهیر شد که برخواست و گفت: «به خدا سوگند دوست دارم کشته شوم، باز زنده شوم و سپس کشته شوم تا هزار مرتبه، تا خدا تو را و اهلبیت تو را از کشته شدن در امان دارد.» چه اکسیری است این عاشقی که تا عاشق خود را فدای معشوق نکند آرام نمیگردد:
گر بر کنم دل از تو و بردارم از تو مهر
این مهر بر که افکنم آن دل کجا برم[8]
در این میان شنیدنیترین زبان حال از سوی حضرتزینبکبریB است که در شب عشق از زبان عارف بالله مرحوم آیتالله شیخ محمد حسین اصفهانی چنین گفته شده است:
امشب شبِ وصال است، روزِ فِراق، فرداست
در پردهیِ حجازی، شورِ عِراق فرداست
امشب نوای تسبيح، از شش جهت بلند است
فرياد واحسينا، تا نه رواق فرداست
امشب ز روی اكبر، قرص قمر هويداست
آسيب انشقاق از، تيغ شقاق فرداست
امشب شكفته اصغر، چون گل به روی مادر
پيكان و آن گلو را، بوس و عناق فرداست
امشب نشسته مولا، بر رفرف عبادت
پيمودن ره عشق، روی براق فرداست
امشب شب عروج است، تا بزم قاب و قوسين
هنگام رزم و پيكار، يوم السباق فرداست
امشب شه شهيدان، آمادهی رحيل است
ديدار روی جانان، يوم التلاق فرداست[9]
طلوع عشق
گویا زمین و زمان، مُلک و ملکوت همه شیدایی میکنند و در بزم عاشقی، خود را سهیم میدانند؛ چرا که به خورشید التماس میکنند که طلوع نکند، اگر گوش دل باز گردد، هنوز هم صدای نالهی جانسوزشان شنیده میشود که:
امشبی را شَه دین در حرمش مهمان است
مکن ای صبح طلوع
عصر فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع[10]
امّا تقدیر چنین رقم خورده که صبح عشق طلوع کرده و روز عشق ظهور کند تا میان حبیب و محبوب و زینب و حسینC فراقی ظاهری رقم بخورد، تا هجران بندگان غافل و دور شده از معبود کاسته گردد.
روز عشق
عاشورا یعنی صورت به صورت «ا ک ب ر » نهادن…
عاشورا یعنی قاسم شیرینتر از عسل…
عاشورا یعنی ساقی بیدست…
عاشورا یعنی صدای هلهله و پایکوبی…
عاشورا یعنی آخرین ندای هل من ناصر….
عاشورا یعنی اصغر آخرین تیر هدایت…
عاشورا یعنی سنگ و پیشانی…
عاشورا یعنی تیر سهشعبه و قلب عشق…
عاشورا یعنی روزی روی سینه پیامبر و روزی زیر چکمهی شمر…
عاشورا یعنی تشییع جنازهای باشکوه، ده اسب با نعلهای تازه…
عاشورا یعنی آیینه تمامنمای حق که شکسته شد…
عاشورا یعنی تجلّی تام مقام مخلَصین و مخبتین و نورانیت و ولایت کلیه الهیّه…
عاشورا یعنی روز ظهور عشق…
اربعین عشق
چه سخت است چهل روز منزل به منزل عاشقی را به دوش کشیدن و از ساحل، دریا را نظاره کردن. یا زینب! آه سینهی تو چنان سوزناک است که هنوز از پشت حصار قرنها، بر جان هر آزادهای آتش میافکند و دل ربابها و علیاصغرهای هر زمان را هم کباب می کند.
از روزی که عشق ظهور کرد خورشید چهل بار صورت در هم فرو برد و در سوگ حسین، لباس سیاه شب را بر تن کرد تا در موج خونین خاطرات او، همدرد دل طوفانی زینب شود. کدام زینب؟ همان که وارث نجابتی است که خاک، چهل روز است که آسمان غربتش را مینگرد و با او همدردی میکند. ای عمهی سادات! باز هم خطبهای بخوان تا به ابرها اذن نزول بکاء بدهی. ای اسیر حسین! به پاس صبر و فداکاری توست که امروزه میلیونها نفر از خیل عشّاق در سرما و گرما پا جا پای شما میگذارند و در اربعین به عشق زیارت مولایشان صحرای نینوا را به عشق اسیر شدن دام حسین میپیمایند؛ به این امید که روزی منتقم آل محمد بین رکن و مقام بایستد و ندا دهد:
اَلا یا اهلَ العالَمَ انا الامامُ القائمُ!
اَلا یا اَهلَ العالَمِ اَنَا الصَّمصامُ المُنَتقِمُ!
اَلا یا اَهلَ العالَمِ اَنَّ جَدّیَ الحُسین قَتَلُوهُ عَطشَانا!
اَلا یا اَهلَ العالَمِ اِنَّ جَدّیَ الحُسَین طَرَحُوهُ عُریانا!
اَلا یا اَهلَ العالَمِ اَنَّ جَدّیَ الحُسین سَحَقُوهُ عُدوانا!
آگاه باشید ای اهل عالم که من امام قائم هستم!
آگاه باشید ای اهل عالم که من شمشیر انتقامگیرنده هستم!
آگاه باشید ای اهل عالم جدّ من حسین را تشنهکام گذاشتند!
آگاه باشید ای اهل عالم جدّ من حسین را عریان روی خاک افکندند!
آگاه باشید ای اهل عالم جدّ من حسین را از روی کینهتوزی پایمال کردند![11]
سخن پایانی
در پایان برای استفادهی بهتر از کتاب، توجّه به نکاتی ضروری است:
در این نوشتار کمتر به مباحث تاریخی کربلا پرداخته شده و بیشتر به لایههای پنهان و مباحث معرفتی و توحیدی آن اشاراتی شده است.
اگرچه مباحث تاریخی نیست، امّا سعی شده در حد وسع از منابع دستاوّل استفاده شود، با این حال نباید به دید مقتل به این مباحث نگاه کرد و علاقهمندان به مباحث تاریخی باید به کتب تالیفشده در این زمینه مراجعه کنند.
بعضی از مباحث توحیدی مطرح شده در کتاب برای اولینبار و بدون سابقهی قبلی بیان شده است.
مطالبی که در فصلهای کتاب مطرح میشود در واقع سیری معرفتی و تربیتی برای ورود سالک به مقام نورانیت امامحسین(ع) است.
ریشهی مباحث کتاب، حاصل مطالبی است که حضرت استاد غفاری طول بیست سال از محضر آیتالحق استاد سعادت پرورu کسبفیض کرده است. همچنین از اثر گرانسنگ ایشان «فروغ شهادت»، نیز بهره برده شده است.
تلاش شده ترجمهها نزدیک به متن و گویا و به روز باشد، بنابراین نه ترجمهی آزاد است و نه ترجمه تحتاللفظی خشک، بلکه مابین این دو است.
و الحمدلله اولاً و آخراً و ظاهراً و باطناً
علی آل بویه
شب 23رمضان المبارک 1439
پاورقي:
[1] . بحارالانوار، ج 44، ص 364
[2] . دیوان حافظ، چاپ قدسی، غزل566، ص405
[3] . صائب تبریزی، دیوان اشعار، تکبیتهای برگزیده، تکبیت442
[4] .سوره مبارکه الرحمن، 19.ر.ک جلوه نور، ص75
[5] . اعلام الوری، ص233
[6] . بلاغة الحسینA، ص39
[7] . ناسخ، ج2، ص206
[8] . منتهی الآمال،ج1، ص340
[9] . دیوان کمپانی
[10] . مکن ای صبح طلوع، کربلایی محمود بهجت6، ص33-34
[11] . الزام الناصب، ج2، ص282
بازدیدها: 536
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.