روایت نوف بکالی از آرزوهای امیرالمومنین(علیه السلام) و راه رسیدن به آن
قَالَ نَوْفٌ الْبِکَالِیُّ: رَأَیْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ مُوَلِّیاً مُبَادِراً. فَقُلْتُ:
أَیْنَ تُرِیدُ یَا مَوْلَایَ؟
فَقَالَ: دَعْنِی یَا نَوْفُ إِنَّ آمَالِی تُقَدِّمُنِی فِی الْمَحْبُوبِ.
فَقُلْتُ: یَا مَوْلَایَ وَ مَا آمَالُکَ؟…
نَوف بِکالى میگوید: امیر مؤمنان(ع) را دیدم در حالیکه رویگردان و شتابان بود، پس به حضرت عرض کردم: به کجا مىروى، مولاى من؟
حضرت فرمود: اى نوف! رهایم کن که آرزوهایم مرا به سوى محبوب کشانده است.
گفتم: مولاى من! آرزوهایت چیست؟